بیست سال پیش بود یا شاید هم بیشتر که توی شهر شیراز توی حرم شاهچراغ یک پسر بچه بودم که چیز زیادی از دنیا نمی دونست و چیز زیادی هم از خدا نمیخواست، فقط یک گره به کار پدرم افتاده بود، دیدم مردم دارن شکلات قسمت میکنن، من هم نذر کردم گره از کارمون باز بشه و بیام شکلات بدم، مدت ها از اون شب گذشت و گره از کار ما باز شد اما من پول توی جیبی اونقدری نبود که بتونم نذرمو ادا کنم و بعدها یا فراموش کردم یا نشد! امروز که داشتم از شیراز برمیگشتم توی جاده یادم به اون نذر قدیمی افتادم اما اینبار خیلی چیزها از خدا میخواستم و گره ها یکی دوتا نبود، پیام دادم به دوستم جواد که شیراز، گفتم کجایی، گفت جلوی حرم! انگار دنیا را بهم داده بودن، گفتم یک کاری برام انجام میدی؟ فوری زنگ زد! 

بخاطر کرونا نمیشه شیرینی پخش کرد واسه همین گفتم هزینه اش را میفرستم دیگه خودت میدونی ببر دفتر نذورات! و اما این هم زحمت آقا جواد. انشاله گره از کار همه باز بشه.