وقتی توی زندگی چیز جدیدی برای نوشتن توی دفتر خاطراتت نداشته باشی؛
وقتی شوقی برای فکر کردن به فرداهات و میلی به مرور روزهای گذشته ات نداشته باشی، کم کم یک غم و خستگی میاد سراغت که مثل لکه های سیاه ته یک استکان چای کهنه همیشه همراهت میمونه؛
 چه پر از چای تازه دم و لب سوز باشی و چه خالیه خالی باشه! همیشه باهاته و وقتی تنها میشی خودشو نشون میده.
خیلی روزه که دنبال یک پاک کننده خوب میگردم که اون لکه های سیاه را پاک کنم.