دور میز شام همه همکارهایی که خوش مشرب و خنده رو هستن نشسته بودن، مثل همیشه سعی کردم بیشتر شنونده باشم تا ناطق، صحبت ها گرم شد و صدای خنده ها از میز بلند شد، طبق روال شب هایی که شام زرشک پلو با مرغ هست، بهمن دو تا کیسه گذاشت روی میز تا همه استخوان ها را بریزن برای سگ های نگهبان محله بهمن و خانومش! جعفری از راه رسید و از مواجهه اش با صحنه ی کفن های دور میدان فلسطین گفت، بعد از چند ثانیه احساسی  باز همون شوخی ها شروع شد و گفت فکر کردم همین دو ساعتی که رفتم خونه خوابیدم جنگ شده، کسی به من خبر نداده ؛بحث ماهیچه تازه خریدن امیرحسین و رنگ مایل به آبی ماهیچه تازه! بحث سردی و گرمی طبع مرغ با سس و مضراتش روی سگ های محله بهمن اینا و....

درسته بحث علمی و پزشکی نبود ، اما خروجی یک حال خوب بود حال خوبی که این روزها شدید بهش احتیاج داریم و هیچ علم و پزشکی نمیتونه این نتیجه را توی نیم ساعت در وجود خسته ما ایجاد کنه پس از دورهمی و خندیدن غافل نشید و البته حواستون باشه آدمهای لوده را توی این جمع راه ندید. 

________________________________________________

امروز یا فردا مسافر شیرازم، پروازم کنسل شد و هنوز بلیطی ندارم، امیدوارم بتونم به قولم وفا کنم و خودم را به مراسم عروسی برسونم‌.