۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

لتیان

سد لتیان
نزدیک های ظهر بود و از ماجراهای این چند روزه همه دلسرد شده و توی خودشون بودن و برعکس بقیه من میخواستم از تنها تعطیلیم نهایت استفاده را بکنم.خواهرم را صدا زدم و گفتم ناهار امروز را باید بیرون بخوریم مادرم فوری زیر لب گفت امروز 28 صفره خوبیت نداره و پدر هم پیشنهاد داد بریم بهشت زهرا! (خوب آخه کی میره بهشت زهرا ناهار بخوره؟) برای اولین بار توی این مدتی که ایرانه گفتم پدرجان یک روز دیگه برید اونجا امروز بریم سمت دماوند و امامزاده هاشم، نقشه را برداشتم مسیر را مشخص کردم و وسایل را گذاشتیم عقب ماشین.
بعد از نماز ظهر حرکت کردیم، رادیو که کلا عزادار بود، فلش خواهرم هم از رادیو عزادارتر واسه همین قبل از اینکه پدرم از غصه پرتمون کنه توی دره ضبط را خاموش کردم.
بزرگراه آزادگان، بسیج، بعثت، رودهن، جاجرود، بومهن،... ترافیک!
پدرم که از اول به دلش نبود بریم اونجا تا به ترافیک جاده هراز خوردیم و بی میلی مادرم را دید از فرصت استفاده کرد و اولین دور برگردان را دور زد و گفت تا اونجا یک ساعت راهه با این ترافیک، انشاله یک روز دیگه (1-1). برگشتیم سمت تهران، تقریبا دیگه ناراحتی از گوشام داشت میزد بیرون و برای اینکه خودم را نخورم چیپس سرکه نمکی پایین پام را برداشتم و با غضب مشغول خوردن شدم  پدرم هم که میخواست من را اذیت کنه یک دستش به فرمان بود یک دستش توی پاکت چیپس و رفتیم تا رسیدیم جاجرود ( همونجا که شاعر میگه: "تو را با رقیب من دیده اند تو جاجرود..." ) که یکدفعه یک تابلوی جادوئی جلوی چشمهامون ظاهر شد، به سمت سد لتیان! یک خیابان سرد و ساکت و خلوت که معمولی تر از هر خیابانی بود؛ مثل توی فیلم ها! پیچیدیم توی خیابون و رفتیم و باز رفتیم تا جاده زیبایی های خودش را نشون داد، به نظرم بد نبود و کمی از غضبم کاسته شد تا از پشت حصار های کنار جاده گوشه هایی از سد لتیان پیدا شد و کم کم دهان همه مان باز شد، زیبا تر از هر چیزی بود که تا به حال دیده بودیم. خیلی اتفاقی سر از یکی از زیباترین و خوش آب و هواترین جاذبه های گردشگری تهران در آوردیم، هوا سرد بود خیلی سرد ولی کنار آتشی که یک خانواده به پا کرده بود ایستادیم و یک زوج جوان هم به ما اضافه شدن، پسر جوان شوق داشت تا نامزدش را گرم کند و خودی نشان دهد ما هم از آتش این عشق کمی گرم شدیم.

به دنبال تو می گردم

از دور می بینی و باز گمش میکنی

 انگار که همیشه بوده و حالا نیست

مثل تصویری از رویاهای کودکی

به دنبال سرنخی میگردی تا پیدا کنی

با ذوق می یابی میروی تا به مقصد برسی

 اما میان راه باز می بینی این نخ هم خیلی وقته بریده

دنبال راه تازه میگردی تا به روشنی برسی به هوا به نفس

انگار صدای نشنیده اش سال هاست تو را میخواند

با خودت میگویی کاش این بار به موقع برسم

همین یک بار را



گذشته شیرین

خاطراتمو که مرور میکنم میبینم چقدر قبلا شاد بودم و الان هیچ چیز شادم نمیکنه. شاید شادی های معمول زندگی تا یک جایی آدم را ارضا میکنن و وقتی اشباع شد دیگه هیچ لذتی برات ندارن مثل همین تکنولوژی که روزهای اول اینقدر با دیدنش به وجد می اومدم، اگر یک نوکیا 3310 بهم میدادن کلی ذوق زده میشدیم ولی الان به جدیدترین گوشی بازار هم میلی ندارم!

یا اولین باری که آتاری را تجربه کردم تا دو روز از ذوق برای همه تعریف میکردم ولی الان به جدیدترین کنسول بازی هم علاقه ای ندارم.

 با یک ساعت مچی کامپیوتری که کورنومتر هم داشت که از خوشی بال در می آوردم و الان گرون ترین ساعت بازار هم مثل ساعت دیواری خونه برام عادی شده.

نمیدونم تکنولوژی دیگه جذاب نیست یا قبلا چیزی کنارش بود که مزه اش را شیرین میکرد ولی الان نیست، مثل قند کنار چایی مثل دلخوشی کنار زندگی!

خوش اومدین
گاه نگاری یا کرونولوژی علمی برای اختصاص رخدادها در تاریخ‌های دقیق وقوع آنهاست.
به عبارتی منظم کردن و چینش وقایع از ابتدا به انتها یا برعکس.
اما گاه نگاری من نه علمی است نه چینش خاصی دارد و فقط گاهی می نگارم!
آرشیو مطالب
پیام‌های‌ کوتاه