۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک عاشقانه ی ناآرام

چند روزی میشه که فیلم جدید تنت ساخته ی نولان از روی پرده راهی بخش نمایش خانگی شده و کیفیت فول اچ دی روی سایت ها برای دانلود موجود شده. قبل از اون نسخه روی پرده را دانلود کردم اما حیف بود که ببینم پس صبر کردم تا نسخه اصلی بیاد بعد نسخه 480 را روی گوشی دانلود کردم اما باز حیفم اومد روی گوشیم ببینم پس نسخه 1080را روی سیستم دانلود کردم حالا باید حداقل سه ساعت وقت خالی پیدا میکردم که از دیدن فیلم نولان لذت ببرم اما مادامیکه دنبال این فرصت بودم چند روزی گذشت و همه  منتقدان سینما و فلسفه دان ها و اساتید اهل فن و ... فیلم را دیدن شروع کردن به تحلیل و بررسی موشکافانه فیلم و تیر آخر را هم استاد پشمک! در صدا و سیمای میلی زد و گفت نولان اصلا بلد نیست فیلم علمی تخیلی بسازه! 

خب بالطبع من هم از دانکرک اونقدر لذت نبردم و با این همه صغری کبری که دوست و دشمن چیدن خودم را آماده کرده بودم برای یک شلم شوربای بی سر و ته!

دیشب این اتفاق افتاد و بالاخره فیلم پلی شد! دقیقه دوازه بود که پاز را زدم، سانسور ناشیانه ی همچین شاهکاری یعنی مرگ فیلم! بله با اینکه فیلم نسخه زبان اصلی بود اما سانسور شده، بعد از این همه صبر! اما خدا بیامرزد پدر فناوری را! همه سایت ها را گشتم اما انگار همه از دست هم کپی کرده بودن، همه همان نسخه سانسور شده و از اون فاجعه تر نسخه دوبله شده بود. تا بالاخره رسیدم به سایتی که واقعاً باید بهش بگم پدر کاور و پوشش نامحسوس تویی! بقیه اداتو درمیارن! 

 و اما بالاخره بعد از اینهمه تلاش واقعاً ارزشش را داشت، نولان باز هم دنیای خودش را ساخته روایت عاشقانه اش را هم به روش خودش ساخته و در طی داستان چندباری گوش زد میکند که سعی نکنن خیلی از سیر غیرخطی زمان و ... سر دربیاوری! هدف نولان فقط یک چیز است و کل داستان را می توان در یک خط خلاصه کرد مثل خیلی از فیلم های شاهکار دیگه! فرقی نداره کجای دنیایی دیروز، امروز یا فردا! زمان رو به جلو میره یا رو به عقب یا متوقف شده، یک قهرمان هست که نه به خوشتیپی و خفنی جیمز بانده نه قدرت ماورایی سوپر من و اسپایدرمن رارداره اما برای حفظ اونی که دوستش داره میجنگه و حفظش میکنه به هر قیمتی! 

حالا دو ساعت و نیم وقت داری تا. فارغ از هیاهوی دنیا از یک عاشقانه اکشن و علمی تخیلی لذت ببری.

پی نوشت اول: باید خدمت همه عرض کنم که اول نسخه سانسور شدم را بریزید توی فرنگی و سیفون را بکشید و نسخه اصلی را دریابید. 

پی نوشت دوم:بهترین زمان ممکن برای تماشای فیلم توی سکوت شب هست با یک هدفون عالی که از ذره ذره موسیقی متن لذت ببرید. 

پی نوشت سوم: اونایی که میان میگن اینکار اصلا قابل مقایسه با کارهای قبلی نولان نیست کاملا درست میگن! بنظرم اینکار بیشتر عاشقانه است. 

 

عطر خاطرات

 

از اون روزها خیلی سال گذشته، من یک پسربچه شیطون و بازیگوش بودم که همیشه در مظان اتهام بود، اعضای خانواده هم خیلی جوانتر! از حال.

وقتی به خونه ی مادربزرگ میرفتیم یک اتاق روشن با پنجره های آهنی بزرگ رو به حیات داشتند که از مکان های محبوب من توی خونه مادربزرگ بود، اونجا در اصل اتاق مهمان بود، هر چه مهمان عزیزتر و راهش دورتر بود برای اقامت در این اتاق در اولویت قرار میگرفت (این یکی از قوانین نانوشته ی خانه بود) . پدربزرگ برای این اتاق سنگ تمام گذاشته بود و اتاق پر بود از کمد و ویترین و اشیاء دیدنی! اما من بیشتر به قسمت های مبهم و مخفی در کمد ها علاقه داشتم تا قوهای بلورین توی ویترین یا گلهای مصنوعی درون طبقه های چوبی که تا سقف رفته بود. این وسط آیینه ی چوبی و زیبای سفره عقد مادربزرگ هم روی میز بود که کنارش یک ادکلن جادویی مردانه با شیشه ای مشکی جا خوش کرده بود.  از وقتی فهمیدم ادکلن چیست همانجا بود اما ظاهرا هیچکدام از اهالی خانه به آن علاقه ای نداشتند و اتاق مهمان برای ادکلن شیشه مشکی حکم تبعید گاه را داشت تا حدی که خاله کوچیکه که به انواع عطر و ادکلن حساسیت داشت به اون لقب امشی (نوعی حشره کش قدیمی) را داده بود. تنها دوستدار این ادکلن نه چندان محبوب من بودم که در هر نوروز یا تعطیلات تابستان از راه میرسیدم و بی سر و صدا به سراغش میرفتم و چند پاف از آن روی سر و لباس خودم خالی میکردم و همزمان جیغ خاله کوچیکه بلند میشد و داد میزد کی رفت امشی زد! اما چاره ای برای نهی من ازین کار نبود و هربار راه کارهای جدیدی برای وصال ادکلن مشکی می اندیشیدم؛

یک روز گرم تابستان حوالی ظهر!  با خودم فکر کردم حتماً مرا می بینند که متوجه می شوند ادکلن میزنم، باید کاری کنم که مرا نبینند، پس وقتی همه برای فرار از گرما به کنجی خزیده بودند بی سر و صدا داخل اتاق رفتم و در را پشت سرم بستم و عملیات افتخار آمیز معطرسازی را آغاز کردم و بعد از چندین پاف متوالی حالا حس نیل آرمسترانگ را داشتم که برای اولین بار ماه را فتح کرده و پیش خودم گفتم به به چه عملیات بی نقصی، هیچکس متوجه نشد و آرام در را باز کردم تا از راهرو به بهار خواب بروم که ناگهان صدای جیغ اعتراض بلند شد! کی باز امشی زد؟ و من متحیر از اینکه چنین عملیات با ظرافت و دقیقی چگونه لو رفت؟ کدام خائنی مرا لو داده بود؟ حتماً باید یک گوش مالی حسابی بهش میدادم، اما فعلاً فرصت این کارها نبود باید از مهلکه میگریختم... و گذشت و گذشت.... 

بعد از اون همه سال امشب وقتی در محل کارم مشغول کار با سیستم بودم ناگهان آقا رمزعلی غیبش زد و شستم خبردار شد که بله باز هم به خانه امنش در موتورخانه رفته تا سیگارش را دود کنه. وقتی که برگشت بوی سیگار تمام اتاق را پر کرد، گفتم آقا رمزعلی....  با تعجب پرسید اییی، شما دیدی؟ از کجا فهمیدی؟ 

_____________________________________________

 

 

خوش اومدین
گاه نگاری یا کرونولوژی علمی برای اختصاص رخدادها در تاریخ‌های دقیق وقوع آنهاست.
به عبارتی منظم کردن و چینش وقایع از ابتدا به انتها یا برعکس.
اما گاه نگاری من نه علمی است نه چینش خاصی دارد و فقط گاهی می نگارم!
آرشیو مطالب
پیام‌های‌ کوتاه