پیام را باز کردم، یک فیلم کوتاه چند ثانیه ای! زیرش متنی فوروارد شده : "سلام عزیزم عید نودوهشت است حسین وشکیبا رفتندطبقه خودمان هنوزهمان طور مانده فرقی نکرده!"
توی ذهنم میگردم دنبال اسم شکیبا اما پیدایش نمیکنم! حسین؟ حسین که زیاد است یکی دوتا نیستند. کدام حسین؟ 
چشم هایم را ریز میکنم و فیلم را اجرا میکنم، دختربچه ای کنار راهرو ایستاده و مردی با صدای نا آشنا میگوید: شکیبا؛ خونمون را دیدی؟ ما بیست سال اینجا زندگی کردیم. و دختر با لحنی شیرین جواب میدهد: بللللللهههه! بابا الان مامان اعظم داخل نیست؟! و حسین جواب میدهد: نه!.... 
دوربین میچرخد سمت راهرو و درها و من پرت میشوم در زمان به بیست و سه سال قبل! حالا یادم آمد حسین باجلان! پسر بزرگ آقای باجلان، همان که با پوست هندوانه ای که از دست من افتاده بود بینایی یک چشمش را از دست داد. آن روز را یادم نیست اما خاطره اش را بارها و بارها از مادرم شنیده ام؛ سعید و علیرضا پوست هندوانه را برمیدارند و از روی شیطنت و بچگی به سمت حسین پرت میکنند و آخر سر معلوم نمیشود که کار کدام شان بوده اما چشم حسین ضربه دید و بعد از مدتی بیناییش را از دست داد. 
از حسین فقط همین را یادم مانده اما از آن راهرو از آن خانه ها و آدم ها! میشود یک سریال ساخت. از خانه آقای قهری، پسرش آرش و دخترش ندا و خانوم قهری! آرش از من بزرگتر بود و همیشه توی مدرسه میگفتم دادشمه! خانه آقای کریم با دخترهای دوقلوش که همیشه عکس تولدشان را توی آلبوم عکس میدیدم و نمیدانستم من در آن تولد چه میخواستم! کنار دختر زشت آقای آذری(خدا را شکر دیگر هیچوقت ندیدمش). خانه آقای باجلان هم در همان طبقه بود، عرب بود، خانومش صداش میکرد حشی که مخفف حشمت بود، پسر دیگرش را هم صدا میزد متی که مخفف مهدی بود( هنوز هم قائده این یکی را که خیلی هم باب است نمیدانم)، حسین را هم که می شناسید و  اما پسر کوچکشان علی که همبازی من بود و بهش میگفتم علی کوچولو ( همان علی کوچولو یک مرد کوچک...) بعد ها فهمیدم که علی کوچولو یکسال هم از من بزرگتر بود اما چون لکنت زبان داشت و شیرین حرف میزد برای من همان علی کوچولو ماند. همه خاطرات علی تعریف کردنی نیست، یک روز آمده بود جلوی در و به مادرم میگفت خاهه خاهه (خاله) آیاویوووو!... 

حالا همه آن بچه ها بزرگ شدن، ازدواج کردن و حتی خودشون حالا بچه دار شدن! 

حالا اون ساختمون درب و داغون شده اما هنوز سرپاست و یک دنیا خاطره توی دل خودش داره.