۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

یکی اون بالا هست

صبح یک دوش میگیری و لباس نوهاتو میپوشی و از خونه میزنی بیرون و سوار تاکسی میشی و وقتی میرسی میدون آزادی تازه میبینی که کیف پول و کل مدارک و دسته کلیدت توی خونه جا مونده! اما وقتی به دوستت زنگ میزنی فقط میپرسه که کجایی بیام دنبالت؟ میاد سرمیدون و ...

میرسی کارگاه و میبینی کلید دار انبار نیومده و شما هم کلید ندارید و مجبور میشین قفل را بشکنید اما چجوری؟ جعفر با اهرمش از راه میرسه و توی چشم به هم زدنی قفل را میشکنه!

برق کارگاه جوشکاری به علت بارندگی اتصالی کرده و کل کارگاه خوابیده و واحد تاسیسات هم زیر برف مشغول تعمیر لوله آب شکسته هستند! دستکشهاتو برای دومین بار توی این دو ماهه دستت میکنی و دستگاه را باز میکنی که از دستکش یک شوک خفیف حس میکنی! دستگاه اتصال بدنه کرده و فقط دستکش های ایمنیه که بی صدا جونتو میخره.

دو نفر از کارگرها بینشون بحث لفظی پیش میاد و شما هم بی نصیب نمیمونید، اما ظهر میرید توی اتاقشون میبینی از خجالت سرشو کرده زیر پتو...

با عجله از پله ها بالا میری و بخاطر گلی بودن کفش و پله ها سر میخوری و رو به عقب میری اما پاهات گیر میکنه بین پله ها و نمیفتی...

ساعت کار تموم شده و تمام لباس نوهات گلی شده و فقط کیفت تمیز مونده، آویزش میکنی روی میخ کنار روشویی که صورتتو بشوری، میخ کنده میشه و کیفت از لباس هات هم کثیف تر میشه، بیخیال برش میداری و همونجور میندازی روی کولت.

توی اتوبوس جاتو میدی به یک پیرمرد و خودت وسط اتوبوس تکیه میدی به آخرین صندلی، یک پیرمرد دیگه میاد بالا و آروم در گوشت میگه میشه جاتو بدی به من، پاهام درد میکنه و باز لبخند میزنی و میگی چرا نمیشه؟ 

میدونی یکی اون بالاست که حواسش به همه ی ما هست فقط یک وقتهایی میخواد امتحانت کنه ببینه کجا کم میاری، ببینه تو هم حواست هست؟


پدرانه

آن که به خدا توکل کند مغلوب نشود. ( امام محمد باقر (ع) )

امروز پدرم برمیگرده و وقتی میخواد بره من نیستم واسه همین صبح بعد از نماز دستهاشو بوسیدم و خداحافظی کردیم، کلی سفارش کرد که حواست به همه چیز باشه اما نصیحتی در کار نبود، انگار دیگه زیادی بزرگ شدیم.

نمیدونم تنها موندن سخت تره یا تنها رفتن؟

باب کت

خیلی وقته که میخواستم بنویسم اما همه اش دلتنگی بود و نمی خواستم که وقتی صفحات این بلاگ را مرور میکنم همه اش غم و غصه باشه، تجربیات دیگه این روزهام هم مثل مدار ستاره مثلث یا دالاندر هم برای مخاطبان این وبلاگ جذاب نیست، اما هیجان انگیزترین چیزی که توی این کارگاه امتحان کردم، سوار شدن باب کت و لودر بود برای همین مینویسمش.

ساعت نزدیک سه عصر بود و رفته بودم سر شفت جی! تا حفاری باب کت را بررسی کنم. راننده دستگاه که ارتباط خیلی صمیمی با هم داریم پیاده شد و پرسید محمود دوست داری پیکورشو هم امتحان کنی؟ آخه قبلا بدون پیکور پشتش نشسته بودم ( پیکور همون دریل هیدرولیکی هست که روی باب کت میبندن برای تخریب بتن!) خوب جواب من هم که معلومه؛ سوار باب کت شدم و بعد از یک دقیقه آموزش ( کمربند پایین، استارت، پنجه پای راست، پاشنه پای چپ، پیکور فعال، لیور راست، شستی ...) بوم بوم ، چند ثانیه بعد دیدم هادی( راننده) داره بالا پایین میپره، پشت سرم را نگاه کردم، دیدم یا حضرت صبر! ناظر کارگاه که به غایت نردبانی هست برای خودش( خیلی مهمه این شخص) داره از دور میاد، اصلا هم قصد دور زدن نداره، خیلی رلکس دستگاه را خاموش کردم و در را باز کردم و به هادی گفتم دستگاه مشکللی نداره، میتونید ادامه بدید، همون قسمت را ادامه بدین، روز بخیر.


خوش اومدین
گاه نگاری یا کرونولوژی علمی برای اختصاص رخدادها در تاریخ‌های دقیق وقوع آنهاست.
به عبارتی منظم کردن و چینش وقایع از ابتدا به انتها یا برعکس.
اما گاه نگاری من نه علمی است نه چینش خاصی دارد و فقط گاهی می نگارم!
آرشیو مطالب
پیام‌های‌ کوتاه