اینجا یک جورایی برام مثل دفترچه خاطراتِ و در کنار همه سختی ها و استرس هایی که این روزها دارم، اتفاقات خوب،شاد یا جالبی هم برام میفته که دوست دارم بیشتر اونها را اینجا ثبت کنم، پس  خودتون ببینید.


م ح نوجوون عاشقمون را توی پست قبل یادتونه؟ این دو تا از یاد داشتهاشه که روی میزش چسبونده.

( قسمت پایین شمای دانشگاه بهشتیه و اونم م ح هست توی حیاط دانشگاه که داره میگه وای چه دانشگاه خوبی!)


اعتیاد هر روزه من! نسکافه زیر سایه درخت های پارک، توی هوایی که همه بستنی میخورن!


اون گوشه از پارک، عصر که میشه خیلی از پیرمردها جمع میشن و شطرنج و دوز و ... بازی میکنن.

یک پیرزن توی عکس هست میتونین پیداش کنین؟ :)


دریافت

و اما! دیروز م ح گفت میتونم یک عکس ازت بگیرم میخوام نقاشیتو بکشم، خنده ام گرفته بود ( از فردا باید جامو عوض کنم )  و گفتم باشه ( بچه ها دلش یک چیزی خواسته) ،امروز آورده بود.

خوب وقتی خانم طباطبایی اون شکلی شده بود، جای شکره من این شکلی شدم. به هر حال زحمت کشیده و تشکر کردم ازش.

پی نوشت1 : عکس را وارونه که گذاشته بودم روی میز کناری دیدم یکم بهتره!

پی نوشت 2: خواهرم معتقده، نقاش خوبی شاید نشه ولی کاریکاتوریست خوبی میشه :))