- محمود بنائی
- يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
- ۲۱:۵۹
- ۱۵ نظر
قرار مون ساعت ۲۱ امشب بود و امابخاطر دعایی که کردم فکر میکنم بخاطر دعایی که کردم یک کم دیر شد! چند تا بدو بدو اومده بودن و حالا مگه میرفتن!
قرار به وقت نوروز
الوعده وفا، اینم پیام صوتی ما
قرار مون ساعت ۲۱ امشب بود و امابخاطر دعایی که کردم فکر میکنم بخاطر دعایی که کردم یک کم دیر شد! چند تا بدو بدو اومده بودن و حالا مگه میرفتن!
قرار به وقت نوروز
الوعده وفا، اینم پیام صوتی ما
چند ماه پیش وقتی تنها دست های خواهرم را گرفته بودم و پشت در اتاق عمل ایستاده بودم، کل غم های دنیا توی دلم بود و کل بار دنیا روی شونه هام ولی دیروز که پدرم بود، دلم گرم بود و یک کوه پشتم. بقول استاد دانشمند، بابا آدم تو کما باشه اما باشه، یک نفسی بزنه کافیه...
پی نوشت: خدا نکنه پدری توی کما باشه، فقط مقصود بودن بود.
آه من برای چه متولد شده ام، آه چرا هیچکس مرا نمی فهمد، آه چرا هیچ کس نیست تا مرا بفهمد، آه چرا دنیا انقدر بی رحمت، آه چرا زندگی اینقدر زندگی شتر است...
ای بابا! کفش های سروش با اون پاشنه های خوابیده هم بعد از شش سال تحمل باد و بارون و 130 کیلوگرم وزن، انقدر ناله نمیکنن(شاد بودنش از صدای چالاپ چالاپش توی بارون پیداست) که بعضی ها با اولین فشار اینجوری به آواز درمیان.
شاید بگین خودش پشت میز نشسته، پاهاش را انداخته روی هم داره واسه ما نظر میده!(خب الان راستشو بخواین بله :) ) ولی این فیلم برای شرایط دیروزه!(یک وقتهایی حس فرار از زندان یا رستگاری در شاوشنگ بهم دست میده)
صدای پای اسب ها از دور به گوش می رسد، اسب ها شیهه میکشند و پشت دروازه متوقف می شوند. کسی داد میزند درها را باز کنید... سربازان امپراطوری چین آمده اند تا با حکم سلطنتی، پویی دو ساله را به شهر ممنوعه ببرند. او حالا امپراطور چین است...
سفری به زندگی آخرین امپراطور چین با موسیقی فیلم سینمایی آخرین امپراتور ساخته ریوئیچی ساکاموتو