چند روز قبل از صدای بغض آلود دوستی عزیز بغض کردم و دیشب از اشک های یک عزیز لبریز شدم  و امروز از اشک های مادرم سر رفتم، توی چند روز دو تا جوون مثل گل از دست دادیم. ظهر با ناراحتی مرخصیمو نوشتم تا برای ختم میثم راهی شهرستان بشم که یکدفعه رمزعلی با یک شلوار کردی با مارک آدیداس جلوم ظاهر شد. انگار یک بچه را را گذاشته باشی توی گلدون و براش سیبیل گذاشتی، نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. سخت ترین روزها هم میگذرن و ما نمیتونیم جلوی سرنوشت را بگیریم فقط میتونیم باهاش کنار بیایم.