برتری

مجری میپرسه: این مار اذیت نمیشه اینجوری توی دست شما؟ گاز نمیگیره؟

پیرمرد مارگیر میگه: نه، این میدونه من نسبت بهش برتری دارم برای همین تعرض نمیکنه!

گاهی موجود کوری مثل مار هم حد خودش را میفهمه ولی این خلق الله...! 

عید آمد و عید آمد

ماه رمضان ماه مهمانی خدا تمام شد، بعضی ها میگن درهای رحمت خدا بسته شد، ولی مگه میشه خدا درهای رحمتش را به روی بنده هاش ببنده؟

در و دیوار اینجا را خاک گرفته و خیلی وقته که دیگه فرصت نمیشد سری به دوستای خوب مجازیم بزنم و پستی اینجا بگذارم  تا امروز که تنها روز تعطیلیم به مناسبت این عید فرخنده است؛ عید تون مبارک.

بعد از نزدیک به دو سال حضورم در مترو بالاخره ایستگاه W7 رو به اتمامه و طبق قول و قرار ها تا حداکثر سه ماه دیگه باید ایستگاه را تحویل بدیم، خیلی ها ناراحتن که کار تموم میشه ولی من که دیگه جز قدیمی های ایستگاه حساب میشم خیلی خوشحالم که اولین پروژه کاری ام به امید خدا با موفقیت تمام میشه.



شاید چیزی که شما از مترو دیدین با این تصویر خیلی فرق داشته باشه.


به هر حال پله ها برای پیشواز از جناب شهردار در حال آماده شدن و داوود با ظرافت سنگ ها را دونه دونه روی هم میچینه.

خستگی

وقتی توی زندگی چیز جدیدی برای نوشتن توی دفتر خاطراتت نداشته باشی؛
وقتی شوقی برای فکر کردن به فرداهات و میلی به مرور روزهای گذشته ات نداشته باشی، کم کم یک غم و خستگی میاد سراغت که مثل لکه های سیاه ته یک استکان چای کهنه همیشه همراهت میمونه؛
 چه پر از چای تازه دم و لب سوز باشی و چه خالیه خالی باشه! همیشه باهاته و وقتی تنها میشی خودشو نشون میده.
خیلی روزه که دنبال یک پاک کننده خوب میگردم که اون لکه های سیاه را پاک کنم.

سفر به هندوستان قسمت نیم!

هندوستان! کشوری که فیلم ها و سریال هاش از قدیم به هر مناسبتی مهمون صدا و سیما بودن و یک تصویر از مردم اون کشور توی ذهنمون ثبت کردن، مردمی شاد، احساسی، مهربون و گاهی هم با کمی خرده شیشه و خباثت.
ماجرا از بهمن ماه سال 94 شروع شد وقتی که چند تا از دوستان از برنامه شون برای سفر به هندوستان خبر دادن؛ چون قبلا باهاشون تجربه سفر داشتم میدونستم هر جای دنیا بریم کنارشون خوش میگذره و بعد از کمی تحقیق و دو دو تا چهارتا کردن توافق کردیم که هفته اول فروردین راهی این سفر بشیم. 
کارهای پیدا کردن تور و رزرو بلیط و هتل و ... را انجام دادیم و تقریبا بعد از سه هفته هم سفارت هند ویزاها را توی پاسپورت هامون ثبت کرد.
دو روز قبل از پرواز بلیط ها صادر شد و بعد از پرداخت عوارض (75 هزارتومان نفری) خروج از کشور برای عرض مسافرتی ( 300 دلار، تقریبا دلاری 3000 تومان) هم اقدام کردیم و البته نفری 14000 روپیه( هر روپیه 54 تومان) هم از صرافی خریدیم.
جمعه 28 اسفند ساعت 19:30  پرواز تهران-دهلی؛ ظرفیت هواپیما نزدیک به 220 نفر بود که تقریبا همه ایرانی بودن و مسافر هندی توی پرواز ندیدم.
اختلاف ساعت تهران و دهلی دو ساعت بود! ( شب عید شد یک ساعت)  و با ترافیک سنگین باند فرودگاه گاندی تقریبا ساعت 1 صبح به وقت دهلی رسیدیم. 
خوبیش به این بود که مثل فرودگاه امام خبری از اتوبوس نبود و مستقیم از گیت وارد سالن شدیم، اما امان از ماموران سرد و بی حال فرودگاه، یک فرم کوچک مشخصات را پر کردیم و تحویل دادیم تا اجازه ورود دادن. 
توی فرودگاه لیدر گروه منوج بهاری از طرف آژانس منتظر ما بود، جوان هندی و طبق معمول سبزه و میان قدی که فارسی را خوب و شیرین صحبت میکرد، چست و چابک بود و یک لیست از تمامی اعضای گروه و برنامه اش همراهش بود که دایم چک میکرد( بعدا بهاری شد یکی از بهترین دوستای من توی این سفر). 
یک اتوبوس سفید رنگ توریستی منتظر ما بود و همون ابتدا بهاری بعد از معرفی خودش به همه یک حلقه گل نارنجی رنگ اهدا کرد و این شد آغاز دوستی ما توی این سفر.
هتل ما ( رادیسون بلو ) چند کیلومتری بیرون از دهلی بود و نیم ساعتی توی راه بودیم؛ خیابان ها خلوت بود، بوی خاص دهلی استشمام میشد و  خانه هایی که به خاطر وجود فرودگاه در دل شهر کوتاه ساخته شده بودن دیده میشد، تعداد زیادی موتورهای سه چرخ (ریکشاو) و سه چرخه توی حاشیه خیابون ها پارک بود و عده ای هم بی توجه به ماشین ها کنارشون خواب بودن، توی حومه شهر فقر و نامرتبی کاملا مشهود بود. 
ساعت 3 صبح بود که رسیدیم هتل؛ گیت امنیتی و بازرسی اینجا هم بود! چیزی که ما را متعجب و مسیولین هتل را مضطرب کرده بود تعمیر سقف لابی هتل بود که به این موقع شب موکول کرده بودند و کمی توی ذوق میزد.  نیم ساعتی طول کشید تا چک این کردیم و وارد اتاق هامون شدیم؛ قرارمون با بهاری شد 9 صبح فردا.
قسمت اول سفر از روز دوم شروع شد که امیدوارم بتونم به زودی با عکس و شرح کامل براتون بنویسم.

آخر قصه

آخرین روزهای سال 94 مثل برق و باد میگذرن، به نظرم میاد که خیلی زود گذشت ولی وقتی دقیق نگاه میکنم میبینم سالی بود پر از پستی و بلندی پر از روزهای سخت و گاها آسون! پر از خاطره پر از آدمهایی که از کنارشون رد شدی یا از کنارت گذشتن و سطری یا صفحه ای بر دفتر زندگیت نوشتند و توی خاطرت همیشگی شدن. سالی پر از تجربیات تازه که گرون به دست اومدن ولی تبدیل به ستون های زندگیت شدن.خلاصه اینکه سال پری بود! پر از همه چیز.

سال 94 به من نشون داد که یکسال زمان کمی نیست و اگه فرصت هاتو از دست ندی اونوقته که از زندگیت و سالی که گذشته راضی هست اونوقته که آخر قصه هر چی باشه خوشحالی که همه تلاشتو برای خوب بودنش کردی.

----------------------------------------

اما از اسفند ماه بگم از آفتاب نیم روزی ابن بابویه و مزار آقا تختی، از آقا قاسم خوش اخلاق و برج تغرل، از باد خنک چشمه علی از سرمای امامزاده داوود با طعم آش رشته و حلیم و کباب! از روز خوب خواستگاری رفتن ف! و غم آخرین نفس مادر آقا سروش و...

بیایید...


بیایید یک قول هایی بدیم!

قول بدیم تا وقتی که کتابهایی که خریدیم را کامل نخوندیم کتاب دیگه ای نخریم!

قول بدیم اگه وقت یا میل به خوندن اون کتاب ها را نداریم به کس دیگه ای بدیم تا بخوندشون!

قول بدیم به جای تلف کردن چندین ساعت از وقت مون پای اینترنت و خوندن متن های صد من یک غازه شبکه های اجتماعی، یک کار مفید انجام بدیم! یک کتاب بخونیم...

(جای خالی)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

اما تب و تاب داغ انتخابات در این روزها!

بیایید همه با چشم های باز رای بدیم!

بیایید دشمنی ها و جناحین را کنار بگذاریم و شخصی را انتخاب کنیم که ذره ای به فکر کشورمون ایران باشه ( فقط ذره ای )

دیشب شخصی را دیدم که کل صحبت ها و کارهای خودش را به صحبت های مقام معظم رهبری و حضرت امام (ره) ربط میداد و همه کارهاشو مطابق انقلاب می دونست اما هر حرف و صحبت دیگری از رقبا را خلاف خواسته های مقام معظم رهبری و انقلاب ... این جور افراد یک کلمه حرف از خودشون ندارن و برای بالا رفتن، پله ای نمی سازند! فقط زیر پای دیگران را خالی میکنند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

به نظرم تبلیغات ایرادی که نداره هیچ ثواب هم داره اگه در تهران شخصی را واقعا می شناسید که میشه بهش رای داد خصوصی معرفی کنید ممنون میشم.


محرمیت


محرمیت این نیست که فقط یک صیغه خوانده بشه و اصطلاحا دو طرف به هم محرم بشن یا اصلا محرمیت این نیست دو جنس مخالف به هم محرم بشن! محرمیت از نظر من یعنی درهای دنیای من به روی تو باز است تا زمانی که حد خودت را بدانی تا زمانی که رازدار و امین من باشی، یعنی من به تو اعتماد دارم و تو به من! وای به روزی که این محرمیت شکسته شود، دو طرف بر هم حرام شوند.


دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش


همیشه به فال حافظ عقیده قلبی داشتم و معتقدم اگه حضرت رسول خاتم پیامبران نبودن، و سیر پیامبران الهی ادامه داشت حتما حافظ به این مرتبه می رسید.

تایمر

آماده، همه بگین سیییب! سه، دو، یک! بعد یک نفر با عجله خودشو کنج عکس جا میکنه همه میخندیدن و یک تصویر، یک خاطره، یک روز خوش برای همیشه ثبت می شد!
سالها بعد وقتی عکس را میبینی همه چیز برات زنده میشه، درخت پرتقال کنج حیاط، ظرف ماست و سوختن پای عمو، بچه ها که الان بعد از بیست سال همه بزرگ شدن، بزرگترها که پیر شدن و خیلی چیزهای دیگه.
اما عکس سلفی؛ چیزی که این روزها خیلی باب شده و دقیقا مشخص نیست چطور کم کم بین مردم باب شد و حتی بین سوپر استارها و سیاست مدار ها هم دیده میشه! سلفی یعنی خودی یعنی من تنها! بدون هیچ خاطره ای بدون حرفی برای گفتن!
 شاید سه پایه و تایمر برای امروزی ها آبشن غریبی باشد و لذت یک عکس دست جمعی را کمتر کسی این روزها چشیده باشه! آخرین عکس دست جمعی شما کی بوده؟ آخرین عکس سلفیتون چی؟ تا حالا از تایمر گوشیتون استفاده کردین؟ 
پی نوشت: خیلی وقت بود که میخواستم این پست را بگذارم ولی نمیشد! امیدوارم بتونم چند تا عکس دست جمعی را بعدا به این پست اضافه کنم.

لذت های کوچک

یکی از کارهای قبل از خواب هرشبم اینه که اول مهتابی اصلی اتاقم را خاموش کنم بعد توی تاریکی چراغ بالای سرم را تق! روشن کنم و یک کار جا مونده را انجام بدم مثل خوندن یک مطلب از روی یک کاغذ، چک کردن برنامه فردا، یا کوک کردن ساعت یا وصل کردن گوشی به شارژر! همین! انگار که کل کارهای روزم انجام شده و کل مشکلاتم توی اون روشنی کم چراغ حل شده، خیالم راحت میشه و بعد دوباره؛ تق! لامپو خاموش میکنم و باز توی فکر فرو میرم و اگه بتونم ذهنمو غافلگیر کنم میخوابم.

دکتر ظریف خسته نباشید، همین که چراغ امیدی را در دل مردم روشن کردید ممنونیم.

ملالی نیست

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب بو به وقت صبح من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خویش پندارد
و الاّ من چو می با مست و با هشیار یکرنگم


شبی در گوشه ی محراب لختی «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم


به خاطر بسپریدم دشمنان! چون «نام من عشق است»
فراموش ام کنید ای دوستان! من مایه ی ننگم

مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

 علیرضا بدیع

خوش اومدین
گاه نگاری یا کرونولوژی علمی برای اختصاص رخدادها در تاریخ‌های دقیق وقوع آنهاست.
به عبارتی منظم کردن و چینش وقایع از ابتدا به انتها یا برعکس.
اما گاه نگاری من نه علمی است نه چینش خاصی دارد و فقط گاهی می نگارم!
آرشیو مطالب
پیام‌های‌ کوتاه