ممنون از همراهی تون و دعاهای خیرتون که توی روزهای سخت به کمکم اومد، خدا را شکر الان بیست روزی هست که مادرم حالش خوبه و باز بدون نفس نفس زدن و بدون اضطراب باهام حرف میزنه.

_سال ۱۴۰۰ تا اینجا مثل یک پدر سخت گیر بوده، یا مثل یک ارشد توی خدمت سربازی، حسابی دواندتم و هر روز یک درس تازه بهم داده. فکر کنم مثل پایان سربازی ، پایان ۱۴۰۰ هم قراره ازمون یک انسان تازه بسازه، یک انسان قوی تر، منعطف تر و شجاع تر.

 

_نمیدونم چرا توی روزهایی که بیشتر از همیشه به حرف زدن، نوشتن و این خونه نیاز داشتم، همه حرفها را توی ذهنم نوشتم و پاک کردم. 

 

_امروز وقتی شنیدم حمایت من را به پای قدرت طلبی و همراهیم را سیاست های دیگری تعبیر کردن بیشتر از همیشه از آدمهایی که همیشه حامیشون بودم و بهشون اعتماد داشتم، دلسرد شدم و فکر میکنم این حلقه اعتماد در محیط کارم دیگه به کل بسته شده. 

 

_ همیشه توی زندگیم در زمان اشتباه و جای اشتباه قرار گرفتم، چیزی را خواستم که نباید میخواستم، چیزی را خواستم که واسه خواستنش دیر شده، جایی بودم که واسه

اونجا بودنش دیر بوده! هر بار دست خودم را گرفتم و کشون کشون بردم اما!