شنیده بودم شب چله طولانی ترین شب سال است اما نمی دانستم که قرار است تا ابد تمام نشود! تو رفتی و تصویر اولین خنده ات در آن شب شلوغ هنوز با من است. تو رفتی و هنوز در آن شب چله مانده ام، گوشه ای نشسته ام و  ذل زده ام به چشمانت؛ راستی چشمانت مثل دریای شمال است در آخرین روز های شهریور، مثل دورنمای دماوند در هوای مه آلود؛ شوق تماشا و غمِ از دست دادن، غمِ نرسیدن. من اینجا نگرانم بدون تو، مثل کسی که قرار است دیگر هیچوقت نبیندت و تصویر آخرین خنده ات را روی تمام دیوار های این شهر بکشد. خنده هایت قصه هزار و یک شب است.

پی نوشت: این متن را لابلای نوت های گوشیم دیدم، که چند ماه قبل نوشتم.