هندوستان! کشوری که فیلم ها و سریال هاش از قدیم به هر مناسبتی مهمون صدا و سیما بودن و یک تصویر از مردم اون کشور توی ذهنمون ثبت کردن، مردمی شاد، احساسی، مهربون و گاهی هم با کمی خرده شیشه و خباثت.
ماجرا از بهمن ماه سال 94 شروع شد وقتی که چند تا از دوستان از برنامه شون برای سفر به هندوستان خبر دادن؛ چون قبلا باهاشون تجربه سفر داشتم میدونستم هر جای دنیا بریم کنارشون خوش میگذره و بعد از کمی تحقیق و دو دو تا چهارتا کردن توافق کردیم که هفته اول فروردین راهی این سفر بشیم. 
کارهای پیدا کردن تور و رزرو بلیط و هتل و ... را انجام دادیم و تقریبا بعد از سه هفته هم سفارت هند ویزاها را توی پاسپورت هامون ثبت کرد.
دو روز قبل از پرواز بلیط ها صادر شد و بعد از پرداخت عوارض (75 هزارتومان نفری) خروج از کشور برای عرض مسافرتی ( 300 دلار، تقریبا دلاری 3000 تومان) هم اقدام کردیم و البته نفری 14000 روپیه( هر روپیه 54 تومان) هم از صرافی خریدیم.
جمعه 28 اسفند ساعت 19:30  پرواز تهران-دهلی؛ ظرفیت هواپیما نزدیک به 220 نفر بود که تقریبا همه ایرانی بودن و مسافر هندی توی پرواز ندیدم.
اختلاف ساعت تهران و دهلی دو ساعت بود! ( شب عید شد یک ساعت)  و با ترافیک سنگین باند فرودگاه گاندی تقریبا ساعت 1 صبح به وقت دهلی رسیدیم. 
خوبیش به این بود که مثل فرودگاه امام خبری از اتوبوس نبود و مستقیم از گیت وارد سالن شدیم، اما امان از ماموران سرد و بی حال فرودگاه، یک فرم کوچک مشخصات را پر کردیم و تحویل دادیم تا اجازه ورود دادن. 
توی فرودگاه لیدر گروه منوج بهاری از طرف آژانس منتظر ما بود، جوان هندی و طبق معمول سبزه و میان قدی که فارسی را خوب و شیرین صحبت میکرد، چست و چابک بود و یک لیست از تمامی اعضای گروه و برنامه اش همراهش بود که دایم چک میکرد( بعدا بهاری شد یکی از بهترین دوستای من توی این سفر). 
یک اتوبوس سفید رنگ توریستی منتظر ما بود و همون ابتدا بهاری بعد از معرفی خودش به همه یک حلقه گل نارنجی رنگ اهدا کرد و این شد آغاز دوستی ما توی این سفر.
هتل ما ( رادیسون بلو ) چند کیلومتری بیرون از دهلی بود و نیم ساعتی توی راه بودیم؛ خیابان ها خلوت بود، بوی خاص دهلی استشمام میشد و  خانه هایی که به خاطر وجود فرودگاه در دل شهر کوتاه ساخته شده بودن دیده میشد، تعداد زیادی موتورهای سه چرخ (ریکشاو) و سه چرخه توی حاشیه خیابون ها پارک بود و عده ای هم بی توجه به ماشین ها کنارشون خواب بودن، توی حومه شهر فقر و نامرتبی کاملا مشهود بود. 
ساعت 3 صبح بود که رسیدیم هتل؛ گیت امنیتی و بازرسی اینجا هم بود! چیزی که ما را متعجب و مسیولین هتل را مضطرب کرده بود تعمیر سقف لابی هتل بود که به این موقع شب موکول کرده بودند و کمی توی ذوق میزد.  نیم ساعتی طول کشید تا چک این کردیم و وارد اتاق هامون شدیم؛ قرارمون با بهاری شد 9 صبح فردا.
قسمت اول سفر از روز دوم شروع شد که امیدوارم بتونم به زودی با عکس و شرح کامل براتون بنویسم.