الوعده وفا 2 :: گاه نگاری های یک مهندس

الوعده وفا 2

محمود بنائی
جمعه ۲۳ آذر ۹۷
۲۳:۵۰
۵ پسندیدم
۱۷ نظر

- ما یک مـثال داریم که میگه: هرکسی را منع کردی خدا انگشت میکنه توی چشمت! یک هفته پیش گفتم فلانی چطور همچین خطا و اشتباهی کرده و امروز دقیقا در فاصله همین یک هفته خودم همین خطا را انجام دادم. انگار که خواب بودم یکدفعه بیدار شدم.

تا حالا همچین تجربه ای داشتین؟

پی نوشت: چند روز قبل دوستان توی نظرات فرمودن که خوندن وبلاگ توی گوشی سخته و این مشکل در قالب واقعا حس می شد، برای همین از کاربلدترین سایت در زمینه طراحی قالب کمک گرفتم و یک قالب ساده و بنظر خودم زیبا استفاده کردم.

پی نوشت 2: واای آمپول؟ پاستاریونی؟ میلیونر میامی؟خانم یایا؟ مارموز؟ آخه اسم فیلم قحطیه؟ حالا باز پیشونی سفید 2 خوبه!

نظرات (۱۷)

پا ییز

جمعه ۲۳ آذر ۹۷
۲۳:۵۴

مرسی از قالب :)

مرسی از نگاهِ شما :)

محمدرضا ...

شنبه ۲۴ آذر ۹۷
۰۰:۰۵

راستش کم پیش‌ اومده به حدی که حس می‌کنم که شاید این اتفاق برام افتاد ولی درست به یاد ندارم ...

ولی تجربه‌ی جالبی بود ... یاد ضرب المثلی یا اصطلاحی افتادم که میگه به هر کی بخندی سرت میاد ... :)) ... همینه دیگه ... بعضی مواقع گیرا هست این خنده‌ها ... :))

قالب خوبیه ... لایک ...

بهت حسودیم شد راستش، خوش بحالت که یادت نیست.

ممنون.

بهارنارنج :)

شنبه ۲۴ آذر ۹۷
۰۵:۰۰

خیلی بده،امام علی هم میگه نمیری مگر اونکه به اون حال دچار شی.

آره

واقعاً درسته!

مصطفی فتاحی اردکانی

شنبه ۲۴ آذر ۹۷
۱۰:۳۲

خیلی نونوار شدی مهندس

مبارکه

:) خیلی خوش اومدی

ممنون

آسـوکـآ آآ

شنبه ۲۴ آذر ۹۷
۱۰:۳۶

قالبتون خیلی خوبه و من الان با گوشی میخونمتون و مشکلی نداره. :)

واقعا پیس اومده و سعیم بر اینه که اشتباهات دیگران رو پیش خودم هی تکرار نکنم که مرتکبشون بشم...

قابلتون را نداره، ممنون که میخونی :)

امیدوارم دیگه هیچوقت دیگران را قضاوت نکنم.

گمـــــــشده :)

شنبه ۲۴ آذر ۹۷
۱۱:۳۱

مرسی بابت قالب

گفتی اخه اینم شد اسم

داماد شجاع عروسش را می برد خوبه😂😂

مرسی از یادآوریت

والا :)

اونم فیلمه؟ :))

گمـــــــشده :)

شنبه ۲۴ آذر ۹۷
۱۲:۵۷

اره فیلم هندیه با بازی شاهرخ جون

خخخخخ

آهان پس هندیه :))

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۰۱

من هزاربار این بلا سرم اومده به طرز باور نکردنی ای؛ یکی از وحشتناکتریناشو میخوام برات تعریف کنم فقط یکم طولانی میشه یعنی خیلی طولانی میشه ولی خو بذار بگم که به عمق فاجعه بار بودنش پی ببرید....

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۱۵

دو سال پیش بود تقریبا و من هنوز دانشجو بودم که بلند شدم و رفتم تو شهری که دوستم اونجا دانشجو بود مهمونی... دوستم تو خوابگاه بود و اونشب که من تو خوابگاهشون مهمون بودم یکی از دخترای خوابگاه نیومده بود و بین بچه ها چو افتاده بود که رفته خونه ی دوست پسرشو و حتما تا حالا پسره هزارتا بلا سرش آورده و اینا خلاصه... عاغا فردا شبش که دختره برگشت تو اتاق مسعول خوابگاهه که یه خانوم جا افتاده بود و حس شدییییدد مادرانه داشت اومد تو اتاق و شروع کرد نصیحت کردن این دختره و دختره م هی گفت والا قضیه اصلا اونطور که شماها فکر میکنید نیستو خلاصه.. ما از اتاق رفتیم بیرون که اینا راحتتر حرف بزنن. دوستم ازم پرسید که فلانی به نظرت واقعا جریان چی بوده؟ منم گفتم والا منکه کلا دوشبه اینجام شناختی از کسی ندارم ولی به صورت یه حکم کلی اعلام میکنم که شب موندن یه دختر تو خونه ی یه پسر غریبه هیچچچچ گونه توجیهی نداره و هزاربار غلطه و اصلا خیلی شکر خوردنه .... اصن پس فکر کردی اینا میرن که دعای ندبه بخونن دور هم به نظرت؟! خلاصه خیلی محکم یه حکم کلی و قاطع تو بحث خصوصی دو نفرمون صادر کردم..... لازم به ذکره که من از یه خانواده ی شدیدا با دسیپیلنه مقید به اصول

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۲۶

داشتم میگفتم: من از یه خانواده ی نه زیاد مذهبی ، ولی شدیدا سنتی و بسیااآر پایبند به اصول و اعتقادات سنتی م... و دوستمم که کلا آیت الله س و بچه مذهبی و چادری و بسیجی مسیجی کلا.... این شهرم که اومدم مهمونی با داداشم اومدم بعد داداشم ماشینو برام گذاشت و خودش رفت یه شهر دیگه و گفت چند روز بعد بر میگرده دنبالم که باهم بر گردیم خونه خلاصه... و شدیدا خط و نشون کشید که فقط تو شهر بگردیم و دوتا دختر تنها نزنیم به جاده.... شبش رفیقم کشیک بود و منم قرار بود برم باهاش...تو خوابگاه خروج شب کشیک زد و دوتایی رفتیم بیمارستان که اونجا دیدیم یکی اومده که بیا امشبتو من بیام و خلاصه جامونو عوض کنیم، که این کارم کردن... مام شیطون رفت تو جلدمونو گفتیم بزنیم بریم شهر بغلی گردش حالا که شبمون مال خودمونه ... رفتیم

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۳۴

قرار بود بریم بگردیم و شبشم بریم یه خوابگاه خودگردانی چیزی که از قبل شماره چندتا خوابگاه خودگردانو داشتیم... خلاصه یه سری اتفاقات اونجا افتاد که مجبور بودیم به یکی زنگ بزنیم بیاد کمکمون کنه ...هیچکیو اونجا نداشتیم هیچکدوممون به داداش منم نمیشد زنگ زد چون کلمو میکند اگه میفهمید به حرفش گوش نکردم.... مجبور شدیم زنگ بزنیم به یکی از ترم بالاییای دوستم که آقای دکتر کمکون کن ما موندیم اینجا دیر وقته نمیتونیمم برگردیم یعنی اصن جرعتشم نداریم این وقت شب و خلاصه به یه مرد نیاز داریم بیاد کمک... اونم دست همخونه شو گرفتو اومدن دنبال ما

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۴۳

خلاصه با کمک اون دوتا مرد *جدا مرد بودن خداوکیلی * برگشتیم شهر مبدا ولی دقیقا نصفه شب شده بود و ما هیچ جا نمیتونستیم بریم حتی پاویون بیمارستان خودشون.... مجبور شدیم*وقتی میگم مجبور تو بدون که واقعا مجبوووووور و مجبووووووور منظورمه* بریم خونه ی اون دوتا شبو صبح کنیم.... اونا خیلی اوپن موپن بودن ولی خداییش شیر مادر حلالشون که نجیب و نجیب زاده بودن و مراعات کردن و اومدن تو خونه یه تخم مرغ شام خوردیمو کلیدو دادن به ما که پشتسرشون درو قفل کنیمو خودشونم پتو بردن پشت بوم خوابیدن.... تمام اون لحظاتی که

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۵۰

تموم اون لحظاتی که داشتم با دوستم تو خونه ی اون دوتا اونوقت شب شام میخوردمو و تمام لحظات بعدش تا صبح شد مدام داشتم به این فکر میکردم که خدا چه زود تو موقعیتی که منعش کرده بودم قرارم داد چه زود زد تو سرم که بفهمم نباس منبر میرفتم خلاصه... اون شب تا آخر عمرم یادم نمیره هم بخاطر استرسای وحشتناکی که تو اون 24 یاعت کشیدیم و هم بخاطر درس عبرت بزرگی که خدا بهم داد تا دیگه هیچ وقت غلط اضافی نکنم تو قضاوت کردن و حکم کلی دادنم... و البته هزااار بارم شکرش بخاطراینکه بازم هوامونو داشت...

خودم

سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
۰۸:۵۵

هزاربار این جمله امام علی که میگه اگه کسی رو قضاوت کنی نمیمیری تا به شرایطش دچار بشی و اونجوری امتحان پس بدی؛ رو تو زندگیم به عینه دیدم و تجربه کردم ولی وحشتناک ترین و غیر قابل باور ترینش که اصلا فکر نمیکردم هرگز خودم تو اون شرایط قرار بگیرم، همین بود که تعریف کردم ... و تقریبا آخرینش بود چون واقعا دیگه به یاد ندارم تو دو سال گذشته در مورد کسی یا چیزی حکم قاطع و کلی و قضاوت گونه داده باشم...

سلام ممنون از وقتی که گذاشتی، دقیقا منظورم همینطور قضاوت ها بود که من هم خیلی بد درگیرش و اصلا فکرش هم نمیکردم.

اما شاید خدا دوستت داشته که زود بهت گوش زد کرده.

کنت مونت کریستو

پنجشنبه ۲۹ آذر ۹۷
۰۸:۳۱

قالب خیلی خوبیه:))هرچند که قبلی هم خوب بود

خیلی ممنون :) ، دیگه مثل دوستان هنر و دانش طراحی قالب نداشتم!

جناب منزوی

پنجشنبه ۲۹ آذر ۹۷
۲۲:۴۹

سلام

هرگاه تعجب کردم اینطور شد. دیگه تعجب نکردم و قضاوت نکردم

بابت قالب ممنونم، عالی شد. :))

سلام

بله، دنیای عجیبیه!

ممنون از شما :)

منتظر اتفاقات خوب (حورا)

يكشنبه ۲ دی ۹۷
۰۰:۱۲

دستتون درد نکنه. پست‌هاتون توی گوشی گم می‌شد!

خواهش میکنم، ممنون از شما 🙏

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد

خوش اومدین
گاه نگاری یا کرونولوژی علمی برای اختصاص رخدادها در تاریخ‌های دقیق وقوع آنهاست.
به عبارتی منظم کردن و چینش وقایع از ابتدا به انتها یا برعکس.
اما گاه نگاری من نه علمی است نه چینش خاصی دارد و فقط گاهی می نگارم!

دنبال کنندگان ‎+۱۰۰ نفر

این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

آرشیو مطالب

کلمات کلیدی

زندگی انتخابات اصول گراها اصلاح طلبان اینترنت کتاب صدا و سیما در حال و هوای عشق Love In the mood for love

پیام‌های‌ کوتاه

تست پیام

پربیننده ترین مطالب

پیوندها

پیوندهای روزانه

استقبال جهانی از مسابقه ایرانی