صبح یک دوش میگیری و لباس نوهاتو میپوشی و از خونه میزنی بیرون و سوار تاکسی میشی و وقتی میرسی میدون آزادی تازه میبینی که کیف پول و کل مدارک و دسته کلیدت توی خونه جا مونده! اما وقتی به دوستت زنگ میزنی فقط میپرسه که کجایی بیام دنبالت؟ میاد سرمیدون و ...

میرسی کارگاه و میبینی کلید دار انبار نیومده و شما هم کلید ندارید و مجبور میشین قفل را بشکنید اما چجوری؟ جعفر با اهرمش از راه میرسه و توی چشم به هم زدنی قفل را میشکنه!

برق کارگاه جوشکاری به علت بارندگی اتصالی کرده و کل کارگاه خوابیده و واحد تاسیسات هم زیر برف مشغول تعمیر لوله آب شکسته هستند! دستکشهاتو برای دومین بار توی این دو ماهه دستت میکنی و دستگاه را باز میکنی که از دستکش یک شوک خفیف حس میکنی! دستگاه اتصال بدنه کرده و فقط دستکش های ایمنیه که بی صدا جونتو میخره.

دو نفر از کارگرها بینشون بحث لفظی پیش میاد و شما هم بی نصیب نمیمونید، اما ظهر میرید توی اتاقشون میبینی از خجالت سرشو کرده زیر پتو...

با عجله از پله ها بالا میری و بخاطر گلی بودن کفش و پله ها سر میخوری و رو به عقب میری اما پاهات گیر میکنه بین پله ها و نمیفتی...

ساعت کار تموم شده و تمام لباس نوهات گلی شده و فقط کیفت تمیز مونده، آویزش میکنی روی میخ کنار روشویی که صورتتو بشوری، میخ کنده میشه و کیفت از لباس هات هم کثیف تر میشه، بیخیال برش میداری و همونجور میندازی روی کولت.

توی اتوبوس جاتو میدی به یک پیرمرد و خودت وسط اتوبوس تکیه میدی به آخرین صندلی، یک پیرمرد دیگه میاد بالا و آروم در گوشت میگه میشه جاتو بدی به من، پاهام درد میکنه و باز لبخند میزنی و میگی چرا نمیشه؟ 

میدونی یکی اون بالاست که حواسش به همه ی ما هست فقط یک وقتهایی میخواد امتحانت کنه ببینه کجا کم میاری، ببینه تو هم حواست هست؟