بعد از چند روزی که از آغاز به کار نمایشگاه کتاب تهران میگذره،بالاخره دیروز یک دلیل برای رفتن پیدا شد،دیدن دوستان! سال های قبل همچین روزهایی بود که به شوق همین نمایشگاه کتاب، دانشگاه را تعطیل می کردیم و می اومدیم تهرون؛ اما امسال انگار که نه شوقی بود و نه علتی واسه رفتن! تا این که دو روز قبل دو تا از بچه ها پیام دادن عصر دوشنبه میان نمایشگاه :) اول رفتم سراغ بهزاد، هنوز همون شکلی بود، یک تی شرت آبی و کلاه نقاب دار و شلوار لی که به زوره کمربند توی پاش ایستاده بود. ظهر هم بجای ناهار(مربا) آیس پک خورده بود! هیچ   میلی هم به خرید کتاب های قطور نداشت و نزدیک 10 تا کتاب کوچک و چند تا سی دی آموزشی گرفت.بهزاد که رفت،رفتم بچه ها را پیدا کردم. فریده اول از همه با همون چهره ی خندون دوست داشتنی ،مهدی رحمتی مثله همیشه شاکی از بی معرفتی ما و فاطمه داوودی هم عجول برای رفتن به خونه و اما نسیم نصف باقی کتابهای نمایشگاه را خریده بودو دو تا همکلاسیاشون سعید ابراهیمی که کلا بزرگتر از بقیه به نظر میومد  و سام که کوچکتر از بقیه به نظر میومد. اینقدر راحت بودن که همون موقع صمیمی شدیم.شام را به پیشنهاد فریده رفتیم یک فست فود شیک و گرون! اعتراف میکنم تا حالا همچون جایی نرفته بودم و کلا اطرافمو وارسی میکردم ولی واقعا خوش گذشت با تعریف ها و کارهای بچه ها. مهدی جلیلی هم که یکی از همکلاسیهاشون بود وسط کار رسید و پیتزای نمیدونم چی؟ سفارش و داد و بحث انتخابات پیش کشیده شده و من شبیه علامت تعجب تا پایان بحث.