عصری هوا حسابی گرم بود که از کارخانه اومدم بیرون، تا سرخیابون ترافیک بود و پیاده به راه افتادم تا زودتر برسم که یک ماشین سرعتش را کمتر کرد و کنار من ایستاد!

یک روحانی جوان دستش را از پنجره بیرون آورد و من هم ناخودآگاه به سمتشون رفتم توی دستهاش یک بستنی یخی بود و با لبخند گفت صلواتیه! من هم از خدا خواسته دست حاجی را پس ندادم و ازشون گرفتم. چند قدمی دور نشده بودم که یاد صحبت های ظهر همکارام افتادم " داعشی ها چند نفر را در ... جا مسموم کردن و یک محموله مسموم شده هم ازشون توی فلان جا گرفتن و ..." بی خیال حرفهاشون شدم و در بستنی را باز کردم و گاز زدم ( بستنی یخی را لیس نمی زنن، اصلا کلا بستنی لیس زدن کار چندشیه :/ فقط در بستنی را باید لیس زد).

یک کم جلوتر رفتم، نصف بستنی مونده بود که کلیه هام درد گرفت، با خودم گفتم خوب فوقش شهید میشی! ولی معامله دو سر برده ؛ اگه مردی که شهید میشی اگه هم نه که یک بستنی صلواتی توی هوای گرم خوردی. اما نه شهید راه شکم؟ اصلا قبوله؟ نکنه برم اون دنیا خدا بگه این شهادته تو بیشتر حماقت بوده؟ خودکشی نباشه؟ نه ولی امام رضا (ع) هم میدونست توی اون جام زهره و نوشید! ...

و این چالش بزرگ همچنان ادامه پیدا کرد. نظر شما چیه؟