دیگه تاریخ ها را نمیتونیم نصفه بنویسیم ۶۸,۷۷,۸۶,۹۳,۰۰۰ و مثل همه اتفاقات دیگه به مرور زمان بهش عادت میکنم، به مرور زمان به دهه جدید زندگی عادت میکنیم، به مرور زمان به نبودن آدم هایی که بودن و دیگه نیستن عادت میکنیم، به مرور زمان یاد میگیریم که روزهامون را چطوری یک شکل دیگه بنویسیم، به مرور زمان تکه های تازه ای از پازل زندگی را پیدا میکنیم و به مرور زمان  همه چیز شکل و رنگ دیگه ای به خودش میگیره و این معجزه ی زمانه، زمانی که با صبر سپری میشه.

خب از منبر فلسفه بیام پایین و از زندگی بگم، عید امسال شاید تنهاترین عید تمام زندگیمه، وقتی که فردا فقط من و مادرم سر سفره هفت سین مینشینیم و سال را تحویل میکنیم و شاید باعث بشه تا قدر با هم بودن ها را بیشتر بدونم. امسال برعکس سال گذشته که کل عید را خونه بودم( البته هنوز کمتر از ده ساعت از امسال مونده) کامل توی شیفتم و سرکار و این یعنی نیمه دوم که همکارها هم قصد سفر دارن باید لحاف و تشکم را جمع کنم و با خودم ببرم همونجا.

عصر جدید که پارسال توی اون اوضاع وحشتناک شروع شد، امشب به پایان رسید و بنظرم باید اسم فینال را میگذاشتن مراسم دست بوسی چون هرکس میکروفون را میگرفت اول یک دور دست تک تک مردم را میبوسید بعد هم خدا را شکر میکرد و... آخر هم میگفتن سریع خلاصه بگو و کات بریم بک چیزی ببینیم.

آرزو میکنم در سال پیش رو زنجیر این بلا از پا و گردن همه ی مردم برداشته بشه و کاش کمی عبرت بگیریم. شاد و پیروز باشید.