از سرشب با لول کنترل کشتی میگیره، یکبار چسب میزنه بهش یک بار با دست تنظیمش میکنه و یک بار با پیچ گوشتی، یک بار رو به چپ و یکبار رو به راست و هر بار فحشی نثار ف میکنه! فکر میکنه ف باعث این مصیبت و بلکه سایر مصائبه! 

از در میاد داخل و میپرسه قرص داری؟ میگم چه قرصی؟ میگه سردرد! میگم سردرد های من با تو فرق داره میگه حالا نیگا کن دیگه! کدئین باشه. میرم سر کمد و اون گوشه کنارها چشمم میخوره به یک بسته استامینوفن اونم از نوع کدئین.

توی اتاق نشستم که دوباره صدا میرنه این چیه روی میز؟ میگم تخمه آفتابگردون! میگه واسه چیه؟ میگم واسه خوردن! چند لحظه بعد صدای شکستن تخمه میشنوم کلا معتقده که هر چیز مفتی را باید خورد حتی اگه بعدش مُرد!

ساعت 4:30 صبحه باز میره سراغ لول کنترل، یک اعتقاد دیگه هم داره یا شاید امشب پیدا کرده؛ ف اِشَکه! خیلی غلیظ هم اشکه!

تلگرامم را باز میکنم چشمم میخوره به saved messages! بازش میکنم و تا 2017 جلو میرم، خاطره ها یکی یکی زنده میشن، بعضی هاشون انگار گلوتو فشار میدن و به قلبت چنگ میزنن، همه اش سه سال گذشته، این همه فراز و نشیب واسه سه سال؟ من هم معتقد میشم که بعضی از افکار بعضی از خاطرات اِشَک هستن، حتی بدتر از ف که ساعت 4:30 صبح خواب را از چشمات میگیره.