از ماه قبل تا الان همه اش میخواستم بنویسم اما نمی شد یعنی از دیشب (سی و یکم) تا حالا هی میام توی بلاگ ولی دست و دلم به کیبورد نمیره.

دیشب رفتم به وبلاگ و اینستاگرام چند تا از دوستان سر زدم تا هم از حالشون با خبر بشم و هم سرقتی ادبی کنم. بعد یک جا دیدم یکی توی خارج! رفته شهربازی و عکس هاشو گذاشته بعد جلوش هم نوشته شهربازی#مک دونالد#خیلی خوش گذشت#خنده#جیغ#و... در همین راستا خواستم پست بگذارم دیدم خوب اصلا به اون با کلاسی و باحالی نمیشه مثلا اینجوری میشد : عبدل آباد# شیربلال#نعره#فشار#و...  گوشی مبارک هم که بعد از اون تصادف، هنوز بستریه پس این پست هیجان انگیز عکس هم نداشت در ضمن یادم اومد من اصلا اینستاگرام ندارم برای همین بیخیال این ایده شدم.

پس رفتم به وبلاگ یکی از دوستان که همیشه شعرهای قشنگی میگه و تصمیم گرفتم یک شعر بنویسم اما باز هرچی فکر کردم دیدم از شعر فقط یک توپ دارم قل قلیه را بلدم که اونم برای هیچکس جذاب نیست آخه نه عاشقانه است نه طنزه نه اصلا میشه باهاش دست بزنی،... آخه یعنی چی یک توپ دارم قلقلیه؟ میخواستی مربعی باشه؟ میخوای بگی مشقاتو خوب مینوشتی؟ بابات برات کادو میخرید؟ نسل ما و این لوس بازیها؟

بعد به وبلاگ یکی دو نفر دیگه هم سر زدم و دیدم ازدواج کردن که خوب نصف شبی امکاناتش محیا نبود.

 همه از مرگ میترسن چون اونورش معلوم نیست! اما من همونقدر از ازدواج میترسم که بقیه از مرگ چون به قول قدیمی ها بخت هندوانه سر بسته است! این یکی از اون ترس های عجیب و شاید خنده داره منه! البته ترس های دیگه ای همه دارم مثل گیر کردن لای گیت های مترو، یا آب خوردن توی پارچ( پارک نه!  تنگ آب) که همگی داستان های خودشون را دارن.

پی نوشت: اگه دوست داشتین بگین خنده دار ترین ترستون چیه؟

پی نوشت : کتاب بخوانید، امشب توی برنامه خنده وانه آقای امیرحسین مدرس دلیل های خوبی برای کتاب خوندن و شعر خوندن آورد اول که وقتی توی یک جمع صحبت میکنید، وقتی از شعر ها و مثل ها استفاده کنید حرفهاتون جذاب تر میشه مثل دکتر قمشه ای و ... دوم  شعرِ خوب و کتابِ خوب حال آدم را خوب میکنه.