چند ماه پیش وقتی تنها دست های خواهرم را گرفته بودم و پشت در اتاق عمل ایستاده بودم،  کل غم های دنیا توی دلم بود و کل بار دنیا روی شونه هام ولی دیروز که پدرم بود،  دلم گرم بود و  یک کوه پشتم. بقول استاد دانشمند،  بابا آدم تو کما باشه اما باشه،  یک نفسی بزنه کافیه... 



پی نوشت: خدا نکنه پدری توی کما باشه،  فقط مقصود بودن بود.