- محمود بنائی
- يكشنبه ۲۲ اسفند ۹۵
- ۱۵:۴۳
- ۶ نظر
چند ماه پیش وقتی تنها دست های خواهرم را گرفته بودم و پشت در اتاق عمل ایستاده بودم، کل غم های دنیا توی دلم بود و کل بار دنیا روی شونه هام ولی دیروز که پدرم بود، دلم گرم بود و یک کوه پشتم. بقول استاد دانشمند، بابا آدم تو کما باشه اما باشه، یک نفسی بزنه کافیه...
پی نوشت: خدا نکنه پدری توی کما باشه، فقط مقصود بودن بود.