میدونستم که شب کارخونه تولید نیست و میتونم هم والیبال ایران و چین را ببینم هم یک کتاب بخونم و تا صبح یلالی تلالی کنم، کوله ام را پرکرده بودم از خوراکی و کتاب، انگار با جت شخصی ام دارم میرم هنالولو تعطیلات و باز خلبان آقا سروش منتظر مونده بود تا بیام.

سوار موتور شدیم و خیلی آرتیستی پیچیدیم توی کوچه و از جلوی همسایه ها رد شدیم و باز آقا سروش ژستی میگرفت که همه فکر میکردن داریم میریم سازمان انرژی اتمی نه کارخانه سگمنت سازی. وارد خیابان اصلی شدیم که خوردیم به ترافیک اما چون ما سوپر من هستیم و بقیه آدم معمولی به راحتی داشتیم از ترافیک میشدیم که...! عامل ترافیک را پیدا کردیم؛ خراب شدن ماشین یک مادر و فرزند باعث تحدید نسل انسان ها شده بود و ما هم چون سوپرمن هستیم نتوانستیم بی تفاوت باشیم و موتور جادوئیمون را کنار خیابان ( کنارِ وسطِ خیابان ) پارک کردیم و برای برای نجات بشریت دست به کار شدیم. ماشین را هول دادیم و بعد هم آقا سروش با صدای آلن دولون از اون خانوم خواست تا کاپوت را بزنه و وقتی اشاره کرد با یک تک استارت ماشین را روشن کنه اما این اشاره همانا و انواع تک استارت، دوبل استارت، استارت ممتد، استارت از جناحین و... همانا.

چون اون خانوم بلد نبود تک استارت بزنه مجبور شدیم به حال خودش رهاش کنیم و سوار موتور جادوئیمون بشیم تا به موقع به کارمون برسیم. چند ثانیه بعد پشت موتور...

- .....صدای باد شدید( من داشتم فکر میکردم برای همین دیالوگ نداشتم )

دیگه دیر شده بود وگرنه درست کردنش یک ربع بیشتر طول نمیکشید

- .... ( همچنان دارم فکر میکنم)

دیگه زنگ بزن شوهره...

- ..... آاا ( دیگه مطمئن شده بودم که میخوریم عقب اون پراید ولی برای هشدار دیر شده بود )

بووووم (عین توی فیلم ها چند ثانیه ای توی هوا پرواز کردیم )