بعد از عید امسال وارد شرکت شانا شدم و توی یکی از ایستگاه های مترو  مشغول به کار شدم، روز های اول زیر نظر سرپرست کارگاه آقای ج مشغول بودم، اما بعد از دو هفته ایشون منتقل شدن به کارخانه سگمنت سازی و فکر میکردم دیگه نمیبینمشون اما زهی خیال باطل!

بعد از دو هفته سرپرست سگمنت سازی منتقل شد به ایستگاه ما و ظهر همون روز من را خواستن کارخانه سگمنت سازی، بله آقای ج من را خواسته بودن تا به اونجا برم جایی که خیلی ها از اسمش هم وحشت دارن. موافقت صورت گرفته بود اما مسئول اجرای مترو مایل نبود و می خواست شخص دیگری را بفرستن و رایزنی هایی را هم انجام دادن که قبول نشد.

صبح روز بعد من در کارخانه سگمنت سازی بودم و وارد دنیای جدیدی شده بودم ( اینکه چطور به کارخانه رسیدم بماند). اول از همه آقای ج و امامو! دیدم، فوری گفتم امام(امام وردی) اون مسیری که گفتی از سر خیابون تا اینجا دویست متر نبودا :) آقای ج هم خندید گفت آاااره دو کیلومتره! توی دلم فحش میدادم و لبخند میزدم.

بعدش رفتیم تا با آقای ج محیط کارخانه را ببینیم،توی راه با اون صدای خونسرد و لهجه غلیظ تهرانی میگفت: اینجا دنیای کاره! خوبیِ اینجا را 10، 15 سال دیگه میفهمی.  اول از همه وارد اتاق plc شدیم که بین سالن بویلرها و سالن اصلی بود،تنها جای خنک برای من! بعد رفتیم سالن اصلی و آقای ج مستقیم رفت سراغ جرثقیل ها و گفت آقا بنایی اینجا 13 تا جرثقیل سقفی توی این سالن داریم، دو تا هم سالن بغل داریم، دستگاه های خم، برش، خاموت ساز، جوش co2، پاور پک، تیپلر، cncو ... هم بود که هدف اصلی راه اندازی جرثقیل ها بود!

اما چرا من؟ در ایستگاه قبل روز دوم کاری از جرثقیل دروازه ای (گنتری)بالا رفتم و تابلو را بررسی کردم و نقشه اش را با آقای ج کشیدیم. همین باعث شده بود تا ایشون باورم داشته باشن و باوری که شاید خودم نداشتم!


پی نوشت: برای سلامتی همه مریض ها دعا کنید...