اول صبح بود سماور برقی کار نمیکرد و بردمش اتاق آقای م، نشستیم دور هم تا درستش کنیم، که یکدفعه در باز شد و یکی از اپراتور ها داخل شد و پرسید آقای م گوشیت خاموشه؟ شمارتو عوض کردی و ...؟ وقتی رفت با ناراحتی سرشو پایین انداخت و گفت ما یک تومن به یک بنده خدا بدهکاریم  و سه ماهه حقوق ندادن و از ... خطمون را خاموش کردیم حالا همه فکر میکنن چه خبره، گفتم فکرشو نکن درست میشه. لبخند زد و با روحیه گفت آره درست میشه.

نزدیکهای ظهر بود ایستاده بودم کنار جرثقیل که راننده صدا زد فکر کنم برای یکی اتفاق افتاده، دیدم وحید سراسیمه با برانکارد و نیروهای ایمنی از تونل پایین رفتن ولی نمیتونستم کارم را ترک کنم، چند دقیقه بعد گفتن آقام م از ارتفاع افتاده و وحید هم باهاش بوده، رفتم سمت دهانه تونل دیدم خوابیده روی برانکارد و همه جمع شدن، هوشیاری نداشت و حذیون میگفت، تا آمبولانس رسید.

عصر ازش خبر گرفتم،بچه ها گفتن جفت دستهاش شکسته و پلاتین میخواد ولی خدا را شکر هوشیاریشو بدست آورده. 

وای خدا! کار تاسیسات! آچار پیچ گوشتی! جفت دستهاش! زن و بچه اش که شهرستان هستن، بدهی!

امروز فهمیدیم یک سرمایه به دستش میرسه و میتونه یک کار و بار جدید شروع کنه. 

قبل از نوشتن متن زنگ زدم بهش ولی جواب نداد، تا همین چند دقیقه پیش که خودش زنگ زد، قراره فردا عمل بشه. برای آقای م و همه پدرهایی که چه توی غریبی و چه در شهر خودشون برای خانواده شون زحمت میکشن آرزوی سلامتی میکنم.