همه مشغول کاری هستن توی خونه، یکی جارو میزنه، یکی پنجره ها را دستمال میکشه و یکی بالکن را میشوره، کارهای سخت هم مثل جارو کشیدن قسمت های صعب العبور و دستمال کشیدن ارتفاعات و ... به عهده بنده است. همه این ها خبر از آمدن یک مهمان میده، میهمانی عزیز، حتی عزیز تر از محمد که صبح رفت! کسی که بودنش دلیلی بر دوام محبت هاو دلگرمی تک تک اعضای فامیل میشه! 

تا جایی که یادم هست این سومین باره که مادربزرگم میاد خونه ی ما،بهار سال ٧٧، تابستان سال ٨٢ و حالا زمستان ٩٣. مادرم از همه خوشحالتره چون از بهار مادرشو ندیده و حالا بعد از یازده سال به عنوان مهمان میاد به خونه ما! چند شب گرم! زمستانی در راهه.