شب توی سالن مطالعه نشسته بودم و مشغول حل مساله! به یک سوال سخت خورده بودم و بیست دقیقه ای طول کشید تا حلش کردم ولی چون صفحه کاغذ دیگه جا نداشت، تا جواب آخر را بد دست بیارم، اونو از گیره تخته شاسی کنار گذاشتم، تا توی کاغذ بعدی جواب آخر را بنویسم! 
توی همین هاگیر واگیر، حساسیتم گرفت و افتادم به عطسه و تقریبا یک دقیقه ای مدام عطسه میکردم و آب ریزش بینی هم شد قوز بالای قوز!
همه نگاه ها زیر چشمی به من بود،نه عطسه ام بند میومد نه آبریزش بینی، توی کوله ام را نگاه کردم دیدم هی وایِ من که دستمال هم ندارم، سریع یک کاغذ برداشتم و توش فین کردم و همینطوری که از سالن میرفتم بیرون، کاغذ را انداختم توی سطل! 
بعد از چند دقیقه که برگشتم تا جواب مساله را بنویسم، برگه جواب را پیدا نکردم! تازه یادم اومد اون برگه ای که توش فین کردم کدوم بود!
پی نوشت: از کمبود امکاناتِ که دست آوردهای علمی جوانان ما هم هَدَر میره.