بالاخره بعد از چند هفته تحمل درد دندان،دیروز یک دکتر دندانپزشک آشنا توی اسلامشهر پیدا کردیم،دوست فامیل مریم خانم،همسایه کناریمون.این نسبت آشنایی به اینجا ختم نشد وقتی رفتم اونجا اوشون(دوست فامیل مریم خانم) تشریف نداشتن و سفارش من را به یکی دیگه کرده بودن! پرسیدن از تهران اومدین؟ بفرمایید بالا پیش دکتر قلی اوف! یاد کاپیتان اوف افتادم! 4تا صلوات فرستادم و خودم سپردم به خدا! یک آقایی که روپوش سفید تنش بود وسط اتاق میچرخید و اعصابش یک نمه ضعیف بود با یک سرنگ بی حسی همه را بی حس می کرد! اومد نزدیک و همینطور با سرنگ بازی میکرد و من عقب عقب میرفتم. پرسید بفرما؟ گفتم:

 دکتر قلی اوف؟

 -بله خودم هستم

منو خانم ... فرستادن،میخواستم دندون عقلم را معاینه کنید

-وا کن!

 آ آ آ آ آ

  سرپایی معاینه کردن و نسخه پیچیدن فوری!

-باید بکشیش بذار بی حسی را بزنم و بعد برو صندوق!

 20 دقیقه بعد روی صندلی نشسته بودم و منتظر دکتر اوف بودم. کلا دکتر از من بیشتر نگران بود

- صبحانه خوردی؟ سرت گیج نمیره؟حالت .. نداری؟

نــــــــــه!

 یک انبر برداشتن و ...! و همینطور به زمین و زمان بد و بیراه میگفت! بعد از کشیدن دندون یهو عوض شدن! 

-عذر میخوام که اذیت شدی،باید راحت تر از اینا انجام میشد ولی نشد!  بستنی و..... بخور!

کل مسیر برگشت به خونه، همه فکر میکردن لالم!